Showing 13–24 of 45 results

20. Khayyam

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد
دریاب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد خیام

21. Hafez

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد حافظ شیرازی

22. Quran

Qoran, the central religious text of Islam.

23. Hafez

تاب بنفشه می دهد طرّه مشک سای تو
پرده‌ی غنچه می درد خنده‌ی دلگشای تو
‌ ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقالِ عالمی می کشم از برای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
این همه نقش میزنم در طلب هوای تو
عشق تو سرنوشت من خاکِ دَرَت بهشتِ من
مهر رخت سرشت من راحت من رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنی ست عارضت خاصه که در بهار حُسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو
حافظ شیرازی

24. Bird of bessmel

بسم الله الرحمن الرحیم

25. Bird of bessmel

بسم الله الرحمن الرحیم

26. Nowruz            

نوروز رسید و خرمی گشت پدید

در جسم جهان دمیده شد روح جدید

ای دوست مبارک به تو این عید سعید

هر روز تو فرخنده و مسعود چو عید

27. Moshiri

ای عشق ٬ شکسته ایم٬ مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را ما در تو به چشم دوستی میبینیم  ای دوست مبین به چشم دشمن ما را ای عشق ٬ پناهگاه پنداشتمت٬ ای چاه نهفته ! راه پنداشتمت٬ ای چشم سیاه٬ آه ای چشم سیاه٬ آتش بودی٬ نگاه پنداشتمت ای عشق ٬ غم تو سوخت بسیار مرا٬ آویخت مسیح وار بر دار مرا٬ چندان که دلت سوخت بیازار مرا! مگذار مرا ز دست ٬ مگذار مرا ! ای عشق در آتش تو فریاد خوش است هر کس که در آتش تو افتاد خوش است بیداد خوش است از تو٬ وز هستی ما خاکسترکی سپرده بر باد خوش است! ای دل به کمال عشق آرآستمت وز هر چه به غیر عشق پیراستمت یک عمر اگر سوختم و کاشتمت امروز چنان شدی که می خواستمت فریدون مشیری

28. Hafez

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند  
حافظ شیرازی

29. Ferdowsi

ندانی که ایران نشست   منست

جهان سر به سر  زیر  دست ِ منست

 هنر   نزد  ایرانیان  است و  بـــس

 ندادند   شـیر    ژیان     را    بکــس

 همه   یکدلانند   یـزدان   شناس

 بـه   نیکـی  ندارنـد  از  بـد   هـراس

 دریغ است ایـران که ویـران شــود

 کنام     پلنگان   و  شیران    شــود

 چـو ایـران نباشد  تن  من مـبـاد

 در این بوم و بر زنده یک تن مباد

برگرفته از شاهنامه فردوسی

3. Hafez

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد  
حافظ شیرازی

30. Hafez

غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می‌روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند حافظ شیرازی